شاید عشق را بد فهمیده ایم! اخیراً آمار تکان دهنده ای از طلاق در شهر تهران منتشر شد که تقریباً از هر دو ازدواج یکی به طلاق منجر شده. در رابطه با علت این پدیده نظرات گوناگونی در فضای مجازی مطرح شده که تقریباً همه آن ها به نظر درست می رسند. اما بیشتر نوعی کلی گویی و همچنین دیدن مساله در بستر جامعه شناسی است. از جمله علل مطرح شده در این رابطه مسایل اقتصادی، هجوم فرهنگی رسانه هایی چون اینستاگرام و خیانت بوده. اما نگاه روانشناسی و روانکاوی به چنین پدیده ای چه می تواند باشد؟ در این مقاله از مجله روانشناختی نیک مایند به قلم دکتر محمد غضنفری به این سوال پاسخ میدهیم.
برای بررسی دقیق تر این مساله ابتدا نگاه روانشناسی رایج و سپس نگاه عمیق تر روانکاوی می تواند تا حدی موضوع را بشکافد و اجازه دهد در کنار موضوعات کلی که مطرح شده اند دید دقیق تری هم فراهم شود.
همانطور که مستحضر هستید رسانه های اجتماعی فرهنگ سنتی و بومی کشور را به طور جدی تحت تاثیر قرار داده اند. در این میانٍ، در جامعه یک شکاف سنت و مدرنیزم ایجاد شده است. مبحث ازدواج و روابط عاطفی نیز یکی از عناصر به شدت وابسته به فرهنگ است که تحت تاثیر این شکاف درش اعوجاجاتی ایجاد خواهد شد. در نگاه سنتی به امر ازدواج یک سری ملاک ها و انتظاراتی وجود داشت که از زمین تا آسمان با ملاک های مدرن متفاوت است.
در نگاه سنتی به امر ازدواج معمولاً جایگاه اجتماعی، طبقه اجتماعی، خانواده، امر اقتصادی، زیبایی و جوانی، وفاداری تا لحظه مرگ (ادامه زندگی به هر صورتی)، و تولید مثل ملاک های اصلی بودند که به تبع انتظارات خاصی را هم به دنبال داشت. وظیفه مرد چرخاندن چرخ اقتصادی خانواده بود و وظیفه زن حفظ کانون خانواده و فرزند آوری بیشتر به حساب می آمد.
در نگاه مدرن به ازدواج مفهوم عشق وارد می شود. وقتی سر و کله عشق به میان می آید دیگر نمیتوان با ملاک ها و انتظارات سنتی به ازدواج نگاه کرد. بر خلاف ملاکهای سنتی، در نگاه مدرن افراد باید یکدیگر را درک کنند، تفاهم داشته باشند، تفاوتها را بپذیرند، احترام متقابل داشته باشند و عشق ورزی کنند. انتظاری که از این رابطه میتوان داشت اینگونه است که مرد و زن تفاوتی در وظایفشان ندارند. ممکن است هر دو در امر اقتصادی خانواده دخیل باشند. ازدواج به معنی زندگی تا لحظه مرگ نیست و هر وقت عشق از میان رفت آن دو نفر میتوانند با تفاهم از هم جدا شوند. به نوعی در ازدواج مدرن، طلاق لزوماً یک امر آسیب زا محسوب نمیشود. البته باید در نظر داشت که این آمار مطرح شده اخیر به دلیل جا افتادن ازدواج مدرن در ایران نیست.
حتما بخوانید: رابطه حافظه و روانکاوی چگونه است؟
در این میان، تخلخل ازدواج سنی و مدرن یک آسیب جدی را به وجود آورده که شاید بخشی از این آمار را توجیه کند. گاهاً ممکن است افراد با ملاکهای سنتی ازدواج کنند و تحت تأثیر شبکه های اجتماعی انتظارات مدرن داشته باشند و یا برعکس، با ملاکهای مدرن ازدواج کنند و انتظارات سنتی داشته باشند. برای مثال زنی که به خاطر جایگاه اجتماعی و اقتصادی با یک آقا ازدواج میکند و توقع عشق ورزی به شیوه مدرن دارد. یا مردی که به شیوه سنتی با یک خانم ازدواج میکند و انتظار تولید مثل دارد (توجه کنید که در ازدواج مدرن هم تولید مثل اتفاق می افتد اما ثانویه و با تفاهم دو طرف اتفاق خواهد افتاد). بنابراین، یکی از دلایل آمار بالای طلاق در ایران میتواند این باشد که افراد ملاکها و انتظارات سنتی و مدرن را از هم تشخیص نمی دهند و درک درستی از رابطهای که درش قرار گرفتهاند ندارند.
مساله بعدی، بحث از میان رفتن جایگاه قدرت نمادین در خانوادههای ایرانی است. البته که این موضوع بی ربط به ازدواج سنتی و مدرن نیست ولی این بار صحبت از جایگاه پدر قدرتمند (مرجع قدرتی که ممکن است لزوماً پدر بایولوژیک هم نباشد. ممکن است ریش سفید باشد. ممکن است عمو باشد یا حتی مادر باشد) است. در گذشته یک مرجع قدرتی وجود داشت که یک سری موضوعاتی را به صورت دستوری مشخص میکرد و از افراد می خواست که تحت چارچوب آن ملاکها دست به انتخاب بزنند و زوج زندگی خودشان را انتخاب کنند. با ظهور رسانههای اجتماعی یا هر دلیل دیگری، امروزه دیگر جایگاه پدر قدرتمند از بین رفته است. که ای کاش تعدیل میشد نه از بین می رفت. حتی مدرن هم نشده. بلکه به صورت بسیار آسیب زننده ای به صورت پست مدرن در آمده است. منظور از جایگاه قدرت پست مدرن چیست؟
پدر پست مدرن هیچ چارچوب مشخصی ایجاد نمیکند و از فرد میخواهد که خودش با میل خودش و آنچه دوست دارد دست به انتخاب بزند. لاکن، مسأله اینجاست که من واقعاً چه چیزی دوست دارم؟ من واقعاً چه کسی را دوست دارم؟ از کجا باید بفهمم چه کسی را دوست دارم؟ برای بهتر فهمیدن این مساله بد نیست به تفسیر فیلسوف کره ای بیونگ چول هان در کتاب جامعهی فرسودگی رجوع کنیم. چول هان، وقتی از افسردگی جامعه حرف میزند اینطور می نویسد: “اوج گیری افسردگی آنگاه آغاز میشود که الگوی انضباطی رفتارها، قواعد اقتدار و رعایت تابوها، که سرنوشت مشخصی را هم برای طبقات اجتماعی و هم برای هر دو جنسیت رقم میزد، فرو پاشید تا هنجارهایی پدید بیایند که تشویقمان میکردند خودمان باشیم!!
تا ابتکار عمل را در دست بگیریم. فرد افسرده نمیتواند این انتظار را برآورده کند. او از اینکه خودش باشد خسته شده است”. همانطور که ملاحظه کردید، چول هان، معتقد است جامعه افسرده از اینکه خودش باشد خسته شده است؛ و نمی تواند زیر بار این همه تقاضاهای مختلف از جاهای مختلف تاب بیاورد. بنابراین، با یک سری ترازها خودش را هم سو میکند. اما بعد از اینکه وارد ازدواج شد دایماً احساس میکند تراز های دیگری وجود دارند که او با آنها هماهنگ نیست و باید طلاق بگیرد.
در واقع، بحثی که چول هان، در مورد جامعه افسرده مطرح میکند میتواند راجع به از بین رفتن اقتدار پدر در خانواده ایرانی هم صادق باشد. همچنین، این مساله به موضوع مهمی تحت عنوان میل در روانکاوی گره میخورد. روانکاوی به ما میگوید که میل افراد با آنچه ما در بایولوژی نیاز میخوانیم متفاوت است. نیاز یک امر کاملاً زیست شناختی و مشخصی است که در همه انسان ها یکسان است. اما میل یک امر روانشناختی است.
نیازها به نحو کامل برطرف میشوند. برای مثال شما احساس تشنگی میکنید و وقتی آب میخورید، نیازتان به آب برطرف میشود اما میل هیچوقت برطرف نمی شود. در این میان، وقتی فرد این جمله را میشنود که: “هرچه خودت دوست داری عمل کن” ممکن است نیازها و امیالش را با هم اشتباه بگیرد. طبق امیالی که ساخته و پرداخته جامعه، رسانهها، سینما، دوستان و… است دست به یک تصمیم میزند اما بعد از مدتی میفهمد که این آن چیزی نبود که میل داشت. باید به او گفت که: “چرا این همان چیزی بود که میل داشتی ولی قرار نبود از اول هم میل تو را برآورده کند”. این فرد احتمالاً طلاق میگیرد و باز هم وارد یک ازدواج دیگر میشود و مثل قبل، دیر یا زود سرخورده میشود.
دید سوم آسیب شناسانه ای که وجود دارد در دل خودش میتواند یک راه کار پیشنهادی هم داشته باشد. دید سوم اساساً به نگاه سنتی و مدرن مربوط نیست. به نگاه ما، به نگاه سوژههای انسانی به امر عشق مربوط میشود. شاید بیش از هر مبحثی در روانشناسی راجع به عشق صحبت شده است. اما به نظر نمیرسد هیچکدام به اندازه نگاه روانکاوی دید دقیقی را به ما بدهد.
اکثر نگاه های معمول به پدیده عشق، کم یا زیاد، نوعی نگاه افلاطونی هستند. در رساله ضیافت افلاطون افراد زیادی در مورد اینکه “عشق چیست؟” نظریه پردازی میکنند. در این میان آنچه امروزه روانشناسی رایج به آن نزدیک است دید شخصیتی به اسم آریستوفانس است. آریستوفانس در آن مهمانی معتقد است که زن و مرد همدیگر را کامل می کنند. اگر شما تمام نظریات روانشناسی را تقلیل بدهید در نهایت به همین دید آریستوفانسی خواهید رسید. اما آیا واقعاً قرار است مرد و زن همدیگر را کامل کنند؟ آیا قرار است یکی شوند؟
آلن بدیو، فیلسوف فرانسوی اما نگاه دیگری دارد. او معتقد است عشق نه تنها یکی شدن نیست. بلکه دوتا شدن است. تا قبل از ازدواج و عشق آدمها یک نگاه به دنیا دارند. یک جایگاه برای درک دنیا دارند. و در امر ازدواج این یکی تبدیل به دوتا میشود. قضیه این نیست که من نصفه و نیمه بودم و الان با ازدواج و پیدا کردن نیمه گم شده ام یک فرد کامل شوم. نه! به نظر میرسد این نگاه آریستوفانسی به عشق یک نگاه کاملاً اشتباه است. در میان تمام کسانی که راجع به عشق صحبت کرده اند همین نگاه آلن بدیو در آن کتاب مستطاب “در ستایش عشق ” است که خیلی به نقطه نظر روانکاوی نزدیک است.
لکان، روانکاو فرانسوی، یک جمله معروف راجع به عشق دارد که نیازمند موشکافی و واکاوی عمیق است تا بلکه هم بتوانیم آن جمله را بهتر بفهمیم و هم آمار عجیب و غریبی که در کشور اتفاق افتاده را آسیب شناسی کنیم. لکان راجع به عشق می گوید: “عشق دادن چیزی است که نداریم به کسی که واقعاً آن را نمی خواهد.” منظور لکان از این جمله چیست؟ آیا او معتقد است که عشق امر عبث و بیهوده ای است؟ به هیچ وجه.
برای فهمیدن منظور لکان نیاز است چند قدم عقب تر برویم و بعد جمله را از نو بخوانیم. انسان به عنوان موجود دوپای بی پر سخن گو وقتی وارد دنیای نمادین و زبان میشود نیازمند از دست دادن است. او باید دنیای کودکی که با گریه کردن همه نیازهایش را برآورده میکرد را به نفع یادگیری و به دست آوردن زبان از دست دهد. اما در این میان همیشه نوعی میل به برگشت در او وجود دارد (برای سوژه نوروتیک البته). او دایما با خودش احساس فقدان میکند و دوست دارد که با چیزی این فقدان را پر کند. عشق وقتی اتفاق میافتد که فردی میتواند جایگزین این فقدان شود. البته فقط به صورت نمادین و نه واقعی.
فرد نرمال (نوروتیک) به صورت نمادین فکر میکند که ابژه عشقی که به دست آورده میتواند آن جایگاه از دست رفته را به او برگرداند. بنابراین، عشق از دید لکان به نوعی به اشتراک گذاشتن فقدان ها است. فردی که به خوبی وارد دنیای نمادین شده است و از طیف سایکوتیک و منحرف فاصله دارد می تواند به صورت نمادین کل یک فرد را با همه کاستیها و معایبش به عنوان آن دال از دست رفته جایگزین کند.
داشتن چنین توانایی منجر به این میشود که فرد عاشق می تواند معشوقش را با همه کاستیهایش دوست داشته باشد و دایماً درگیر این نباشد که معشوق من این را کم دارد و آن را ندارد. فرد عاشق در واقع چیزی را در معشوق دیده است که از ابتدا هم او نداشته اما به هر دلیلی و با هر بهانه ای، عاشق توانسته این را در معشوق پیدا کند. و خودش هم نمی داند آن چیزی که در معشوق پیدا کرده چیست!
این در واقع ترجمه آن قسمتی از جمله لکان است که می گوید ما واقعاً آن چیزی که معشوق به ما میدهد را نمیخواهیم. اما برای اینکه فهممان از این جمله کاملتر شود باید بگوییم: ما واقعاً (در دنیای واقعی و پیشا زبانی) آن چیز را نمیخواهیم (چیز دیگری را میخواهیم) اما در دنیای نمادین توانسته ایم چیزی را معشوق جایگزین آن مساله واقعی کنیم و یک دل او را بخواهیم. حال شاید قسمت اول جمله لکان را هم بتوانیم بفهمیم: معشوق واقعاً آن چیز را ندارد.
بگذارید جمله لکان را یک بار دیگر بازنویسی کنیم: عشق دادن چیزی است که در دنیای واقعی نداریم، اما در دنیای نمادین معشوق فکر میکند که ما آن را داریم. کسی که آن را در دنیای واقعی نمیخواهد اما توانایی این را دارد که در دنیای نمادین آن را بخواهد.
همانطور که ملاحظه کردید، در نگاه روانکاوی عشق نوعی به اشتراک گذاشتن فقدان ها است. اما به چه نحوی این معادله میتواند به هم بریزد و منجر به این شود که یک زوج با هم دچار مشکل شوند و کارشان به طلاق بکشد. شاید جواب این سوال را باید در دنیای به شدت عینی شده این روزها پیدا کرد. در دنیایی که تاکید بیش از اندازه ای بر اندازه گیری و علم میشود. دقت کنید که این به معنی بد بودن عینی گرایی و علم نیست. مشکل از جایی شروع میشود که ما این عینی گرایی و علم گرایی را از گفتمان دانشگاه خارج میکنیم و به گفتمان روابط عاطفی می کشانیم. برای فهمیدن این مساله نیاز است که سوژه فتیشیست و منحرف (pervert) را کمی بهتر بشناسیم.
معروف ترین فیگور تاریخی که برای فرد منحرف وجود دارد کسی نیست جز مارکی دوساد. مارکی دو ساد نماد یک شخصیت منحرف سادو مازوخیزم است. جایی در رمان “ژولیت”، مارکی دوساد اینطور می نویسد: “بانوی من، آن قسمت از بدنت را که خوشنودم می کند در اختیار من قرار بده و از آن قسمت از بدن من که تو را خوشنود می کند بهره ببر”. همانطور که در این جمله ملاحظه می کنید. یک فتیشیزم به تمام معنا وجود دارد. شخصیت رمان مارکی دوساد نمی تواند رابطه کاملی با یک شخص برقرار کند و بخشی از بدن او را فقط می خواهد. اما از آنجا که شخص منحرف بعد از بهره گیری از بخشی از بدن باز هم احساس میکند این آن چیزی که واقعاً میخواست نیست (عینی گرایی بیش از حد) دچار یک سرخوردگی می شود و فکر می کند در یک بدن دیگر باید دنبال آن چیزی که می خواهد برود.
شخص منحرف (عینی گرا) شخصی است که کاملاً در دنیای پیشا-نمادین زندگی می کند. او به نحوی که یک شخص نورمال و نوروتیک به زبان و دنیای نمادین دست پیدا کرده است، دست پیدا نکرده. فرد نرمال میتواند کل یک فرد را، با همه کاستی هایش به عنوان فقدان خودش در نظر بگیرد. اما از آنجا که فرد منحرف به اندازه یک فرد نرمال به دنیای نمادین دست پیدا نکرده، عیناً همان چیزی را میخواهد که فکر می کند درش فقدان دارد. لذا هیچوقت به آن رضایت دست پیدا نخواهد کرد.
به نظر می رسد که دنیای علم زده و منحرفی که رسانه ها و هژمونی فرهنگی غالب درست می کند یک دنیای فتیشیست است. افراد به نحو فتیش گونه ای عاشق یک فرم بدن خاص می شوند. به نحو فتیش گونه ای عاشق یک سبک زندگی خاص می شوند. افراد به نحو فتیش گونه ای دنبال یک معیار خاص می گردند. در نهایت تبدیل به شخصیت رمان ژولیت خواهند شد. با این تفاوت که در رمان صحبت فقط بر سر بخشی از بدن است اما جامعه فتیشیست زده هم راجع به بدن فتیش پیدا می کند و هم راجع به ویژگی های دیگری که لزوماً بدنی نیستند.
بنابراین، شاید بخشی از بالا رفتن آمار طلاق در ایران در این سالها به وجود آمدن دنیای علم زده عینی گرا و دانشگاهی باشد که می خواهد قبل از ازدواج با اندازه گیری های عینی همه چیز را بسنجد و به نحو زیر پوستی این را به عنوان پیشگیری ارائه میکند. در حالی که انگار این عینی زدگی در جامعه نهادینه شده و خودش را در آمار بالای ازدواج نشان میدهد. اینجا باید یک بار دیگر جمله لکان را به یاد بیاوریم: عشق دادن چیزی است که ما واقعاً آن را نداریم (اما نمادین داریم) و میخواهیم به کسی بدهیم که واقعاً آن را نمیخواهد (اما نمادین می تواند بخواهد).
روانکاوی میتواند به ما پیشنهاد دهد که هرگاه فکر کردیم که میدانیم به چه دلیلی یک فرد را دوست داریم باید شک کنیم. روانکاوی می تواند به ما پیشنهاد دهد که وقتی به دنبال ازدواج و ارتباط با یک فرد هستیم او را با تمام کاستی هایش میتوانیم دوست داشته باشیم. روانکاوی میتواند به ما پیشنهاد دهد که فتیشیسم نداشته باشیم.